زندگینامه شهید غلامعلی صادقی

ساخت وبلاگ
7 views

بازدید

زندگینامه و شهید و غلامعلی و صادقی و/

زندگینامه شهید غلامعلی صادقی

خلاصه ای از زندگینامه شهید غلامعلی صادقی

شهید غلامعلی صادقی در سال ۱۳۴۰ متولد شد . پس از سپری کردن دوران کودکی وارد دبستان قاآنی شد . تحصیلات ابتدایی را تمام کرد . سپس به مرودشت رفت و دوران راهنمایی را در مدرسه امیرکبیر گذراند . و بعد در هنرستان ولی عصر مشغول به ادامه تحصیل شد .

در سال ۱۳۵۵ به علت کهولت پدر و مادر و فقر مالی ناچار به ترک تحصیل و به شغل رانندگی مشغول شد . در سال ۱۳۶۳ از نعمت پدر محروم شد . و به این ترتیب بار مسوولیت او دو چندان شد . هنگامی که جبهه نیاز مبرمی به جوانان سلحشور داشت شهید صادقی با وجود مشکلات زادی که داشت تصمیم گرفت که کار را رها کند و خانواده اش را به خدا بسپارد و به جبهه برود .

شهید صادقی خوش اخلاق و خوش برخورد بود . هرگاه از مسافرت برمی گشت به دیدن خواهر و برادرانش می رفت . و به طور حتم برای بچه ها هدیه می آورد . به نماز اهمیت می داد . سخاوتمند بود . سعه صدر داشت . احترام بزرگترها را نگه می داشت . این جوان پاک در تاریخ ۶۶/۴/۱ در عملیات پیروزمند والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل گشت . و در جوار شهدای عزیز در گلزار شهدای زرقان فارس به خاک سپرده شد .
روحش شاد و یادش گرامی باد .

حرف دل :

رنگ لباسشان خاکی است . خودشان حتی خاکی اند . غبار جنگ بر چهره شان نشسته است . آرپی جی را همین الآن گذاشتند زمین . تیر هم حتی می خورند به روی خودشان نمی آورند . می خندند .

رنگ خون را نمی شناسند . درد هم نمی شناسند . بعضی هاشان با دست و پای مصنوعی آمده اند جنگ . نمی شود درست شناختشان .گویی اهل زمین نیستند . گویی از جای دیگر آمده اند . خنده هاشان حتی زمینی نیست . نگاهان به آن سوی آبی آسمان است .

و سجاده هایشان لبریز از نور . می دانند دل نباید به زمین یا به خاک بست . رنگ لباسهایشان فقط آبی است . اگر ببینی شان اگر بفمهی چکاره اند اگر ببینی مثل بقیه اند اگر تعجب کنی از این همه خودمانی بودن ، یک کلام فقط به لب دارند .

با لبخند دست به شانه هایت می کوبند و می گویند : ” تعجب ندارد اینجا همه یک رنگند . من هم مثل شما و همین است که فهمیدنی نیست . و همین است راز پنهان آن چشمهایی که خیره به آسمان است ” .

نماز عشق :

زمانی بسیار خوش با هم بودیم . و با هم نماز می خواندیم . اما نماز ما ادای تکلیف بود . نماز تو بازسازی روح و نوسازی عشق . ما روبروی دیوارهای حصار دنیا می ایستادیم . و تو رو به پنجره منزل یار ، چهره در چهره او سخن می گفتی . ما در آروزی بهشت سر به رکوع می بردیم . و تو در تمنای دوست جان و وجودت سر به زیر بود .

در قنوت ما دست در مقابل صورتمان می گیریم و حقارتمان دوباره به خودمان منعکس می شد . و تو دست به سوی او دراز کرده و با اشاره عشق را دریافت می کردی . ما رو به قبله داشیتم . تو رو به ساحل قبله . ما نماز می خواندیم و تو جرعه جرعه می نوشیدی .

این بود که نماز ما وظیفه عبادت و نماز تو فریضه عشق . همان نمازی بود که شیوه پرواز را یادت داد .
راستی هر نماز آنگونه عاشقانه می خواندی که گویی آخرین نمازت است .

دانلود کتاب
پايگاه دانلود رایگان کتاب...
ما را در سایت پايگاه دانلود رایگان کتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان takbook بازدید : 281 تاريخ : يکشنبه 2 دی 1397 ساعت: 21:31

خبرنامه